با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+از چهار را بيمارستان به سمت يخچال قاضي و بيت امام که بياي
سر کوچه اي که به سمت گذر خان ميره
مسجد کوچکي هست که قدمتي حدود هشتاد سال داره
مسجد سلماسي
که بزرگان زيادي درش نماز خوندن
و امام امت درس هاش رو اونجا برگزار ميکرد
اگر بچه قمي
ساکن قمي
يا گذرت به قم افتاد
حتما واسه نماز يه بار برو...
صفاي خاص و گيرايي داره
+زنگ تفريح چند ديقه براي کار بانکي خواستم از مدرسه خارج بشم.
دانش آموز: آقا داري ميري؟
من: الان بر مي گردم:)
د: نه آقا بر نگرد برو خونتون:)
م: دعا کن ماشين بهم بزنه و گرنه زودي ميام:)
د: نه آقا خدا نکنه ماشين بهت بزنه:( ولي نيا:)
+خداحافظي جلسه آخر:
*خب بچه ها ما يکسال با هم بوديم...
توي اين يک سال برخي از دوستان تنبيه شدن
يا گوششون رو کشيدم
يا انگشتشون رو فشار دادم...
دستمم درد نکنه:)
خيلي هم کار خوبي کردمB-)
ناز شستم=)
اگر سال ديگه هم اينجا باشم باز همين آش و همين کاسه س:دي
ولي خب شما حلال کنيد:)*
هعي....تنبيه......تو کل دوره دانش اموزيم يه بار هم تنبيه نشدم.هميشه معلما هوامو داشتن. چون بهترين بودم...اگه يه وقت شيطنت هم ميکردم فقط ميخنديدن..ارزوش موند به دلم.... - خانم مهندس
+*از مدرسه ميام بيرون.
بچه ها دايم ميان دور و برم ميپلکن
باهاشون خوش و بش و شوخي ميکنم.
ميخوام باهاشون خداحافظي کنم.
پيرمردي صدام ميزنه و ميگه: من با شما کار دارم.
من: جانم: پدرجان؟
از وضعيت مدرسه و سواد بچه ها مي پرسه.
ميگم: خوب نيست، سطح سوادشون نسبت به زمان ما خيلي پايين تر اومده.
ميگه: من شصت سال پيش کلاس ششم امتحان بوستان و گلستان دادم.
آينده چي مي خواد بشه؟:(*
+بچه ها خيلي اذيت کردن.
مخصوصا محمد هادي!
آخر ساعت عصباني شدم و داشتم دعواشون ميکردم
که محمد هادي پارازيت انداخت
منم بهش تند شدم و دعواش کردم
بغض کرد.
جلسه بعد اول کلاس محمد هادي رو آوردم و جلوي بچه ها ازش دلجويي کردم.
امروز اول ساعت اومد عذرخواهي کرد و گفت: آقا اون روز شما عذرخواهي کردي ولي من عذر خواهي نکردم. ببخشيد:)
و در ادامه ساعت به شيطنت و اذيت هاي خودش ادامه داد:)
+جلسه آخر قبل از عيد بود.
نه بچه ها حوصله درس گوش کردن داشتن
نه من حوصله درس دادن!
نمي شد هم بيکار رهاشون کرد!
مدرسه رو ميذاشتن رو سرشون
شروع کردم واسشون داستان گفتن!
يکي از بچه گفت: آقا داستان جن بگو!
منم شروع کردم داستان جن گفتن
يهو باد زد و در کلاس باز شد
بچه ها از ترس چنان جيغي کشيدن
که کل مدرسه اومد ببينه چي شده:)
+هو الکبير المتعال
سلام؛
حدود يک سال پيش بود که به خاطر ناراحتي همسرم از فعاليت مجازي و اوقات تلخي هاي مداوم ايشون از برخي کامنت ها مجبور به ترک اين محيط دوست داشتني شدم و چند ماه بعدتر سر يک دعوا و عصبانيت وبلاگم رو حذف کردم! در واقع کشتم:(
از اون موقع پارسي خيلي تغيير کرده:) و البته انگار خلوت تر شده:(
اين يک سال به خاطر نداشتن پارسي خيلي از حرفها و خاطراتم رو توي خودم کشتم:(
+*گوشيم روي ميز بود
بچه ها دور ميز جمع شده بودن.
يه لحظه ميز تکون خورد و گوشي افتاد و دل رودش ريخت بيرون
بچه ها همه از ترس فرار کردن سر جاشون
گوشي رو سر هم کردم و با لبخند گوشي رو به بچه ها روشن کردم
. گفتم: نترسيد گوشي من به اين افتادنا عادت داره:)*
+سر کلاس به مناسبتي به شيخ رجبعلي خياط اشاره کردم
و گفتم ايشون داستاني شبيه به داستان حضرت يوسف داشته.
بچه ها: يعني آقا داداشاش انداختنش تو چاه؟:-o
من::)
+بعد از نماز صبح خواستم بخوابم.
تازه چشمام داشت گرم ميشد که تو خواب شنيدم يکي داره بهم ميگه:
تو خدايي!
يه لحظه هوشيار شدم و با تعجب با خودم گفتم:
کي؟ من؟
برو بينيم بابا
من که دماغم رو بگيرن جونم در مياد:)
و بعد به نهضت خواب خودم ادامه دادم:دي