پيام
+
فصل گردو تکوني بود.
همراه ننه مامان از زير درختاي گردو رد ميشديم.
دستم رو گرفتم روي سر ننه مامان که گردو توي سرش نخوره.
خنديد و گفت: روله من اين قدر توي عمرم گردو خورده تو سرم که ديگه عادت کردم:)
.
.
زندگي جز رنج و حسرت نيست:(

غزل صداقت
98/1/8
معلمانه2
عکس: سال 88 سفر کربلا همراه ننه مامان:)
هما بانو
اگه زنده ان خدا حفظشون کنه ان شا الله :)
انديشه نگار
آخي:)
رايحه ي انتظار
=) چقدر من مامان بزرگا و بابا بزرگا رو دوووووس داااارممم خيلي ناااازن :) خدا حفظشون کنهه@};-
معلمانه2
زنده باشين:)