پيام
+
#مرداد_تلخ(11)
جوون رو عمل کردن...هنوز خيلي به هوش نيومده که ميارنش تو اتاق...ميخواد پانسمان دماغش رو بکنه...بابا دستش رو ميگيره و پرستار رو صدا ميزنه...پرستار مياد و دستاش رو به تخت ميبنده...جوون کم کم هوشيار ميشه...جلوي سرم که عمل کردم يه کم باد کرده:)عين بادکنک شدم:)دکتر ميگه عاديه و چيزي نيست..اين چند روز همش بابا پيشم بوده وقتي هم که نميتونسته خودش باشه يکي از داداشام اومده که تنها نباشم...
هما بانو
97/5/19
معلمانه2
صبح سه شنبه بعد از عمل هست دکتر دستور ترخيص رو ميده...بابا کاراي ترخيص
رو انجام ميده...حدود ساعت ده و يازده ترخيص ميشم...با ماشين بابا ميايم
سمت خونه...سر راه ميريم تره بار که بابا ميوه بخره واسه مهمون ها...تو
ماشين حوصلم سر ميره...يه لحظه از ماشين پياده ميشم...مردي که ماشين کناريه
با تعجب ميپرسه سرت چي شده؟...