پيام
+
#مرداد_تلخ(6)
توي اتاق انتظار عمل، غير از من يک شخص عرب زبان هم بود که فارسي بلد نبود، ظاهرا ميخواست طحال عمل کنه!...نوبت من شد و ساعت هشت، هشت و نيم بود که رفتم توي اتاق عمل...آنجوکت رو به مچ دست چپم وصل کردن و سرم و من ديگه چيزي نفهميدم...يه لحظه به خودم اومدم ديدم دايم دارن تخت رو زير چراغ اتاق عمل ميچرخونن! به حنجرم اشاره کردم و به دکتر گفتم: تيغ رو بذار اينجا راحتم کن:)...
غرور زخمي من
97/10/4
معلمانه2
لبخندي زد و گفت: ميخوايم نور رو روي سرت تنظيم کنيم:) و باز من چيزي
نفهميدم...بين هوش و بي هوش بودم که حس کردم من رو دارن از اتاق بيرون
ميارن و انگار احمد داشت ميپرسيد که عملش چطور بود...و من رفتم
ICU...ICUهمه چيزش خوب بود فقط حيف غذا نميدادن:(...تا هوشيار بشم و قشنگ
به خودم بيام فکر ميکنم ساعت شد6/7 عصر...مادر با لباس مخصوص اومد بالا
سرم...گفتم خوبم. خيالش راحت شد...
« لنگرودي »
سلام / اينها كه همش شيرينه ... پس كو تلخيش !!!؟ :)
رايحه ي انتظار
:)
معلمانه2
{a h=uld}« لنگرودي »{/a} سلام...تلخيش رو تو مورد اول گفته بودم